نظر به اینکه این روزها وبلاگ رنگ چهارشنبه سوری به خود گرفته، مناسب دانستم آداب این جشن را از خاطرات عین السلطنه (درگذشت 1350 ق) مرور کنیم:
چهارشنبه سورى در الموت
چهارشنبه بیستم [ربیع الثانی سال 1331 ق] (چهارشنبه سورى است) - بوته زیاد دیشب در هرخانه روشن کردند. معمول است کله پاچه هم لاى پلو گذاشته مى خورند
نظر به اینکه این روزها وبلاگ رنگ چهارشنبه سوری به خود گرفته، مناسب دانستم آداب این جشن را از خاطرات عین السلطنه (درگذشت 1350 ق) مرور کنیم:
چهارشنبه سورى در الموت
چهارشنبه بیستم [ربیع الثانی سال 1331 ق] (چهارشنبه سورى است) - بوته زیاد دیشب در هرخانه روشن کردند. معمول است کله پاچه هم لاى پلو گذاشته مى خورند. تازه نداشته باشند خشک شده پائیز را دارند، خیس کرده لاى پلو مى گذارند. گوسفنددارها این را شگون دارند.
دخترها و زنهاى جوان مقدارى از نوک گیس خود را قیچى مى کنند ترکها و دهاتیها «کله چهارشنبه» مى گویند. (ج 5، ص: 4028)
چهارشنبه سورى ـ کله چهارشنبه
بیکارم، قدرى حکایت شب چهارشنبه سورى یا «کله چهارشنبه» را بنویسم عیب ندارد. مزید اطلاع بعدها مى شود زیرا فکلیهاى ما میل دارند این رسومات قدیم را از خوب یا بد متروک دارند. در صورتى که در انگلیس و امریکاى متمدن هم هنوز عادات و رسومات قدیم را به خوبى حفظ نموده و مانع ترک آن شده اند، همین طور در سایر ممالک اروپ مثل آلمان و ایطالیا و غیره و غیره. آنها متمدن شده اند این رسومات را به شکل خوب ترى جلوه مى دهند. ما به همان حال وحشیگرى باقى هستیم به نظر اهل کمال پسندیده نمى آید. در صورتى که باطن امر هردو یکى است و از مهملات درجه اول است.
در ممالک ترک نشین ایران کلیة (همگی) این شب را شب عید مى دانند. هر لباس نوى دارند مى پوشند. غذاى خوبى دارند در این شب صرف مى کنند. اول مغرب هم پشت بام رفته بوته آتش مى کنند، تفنگ خالى مى کنند. اعیان آتش بازى مى کنند. به طورى که شهر یک پارچه آتش مى شود. در دهات رسم است جوانها به بام دیگران رفته شال کمر خود را از «باجه» داخل اطاق مى کنند و صاحب خانه باید پول یا شیرینى یا کشمش، انجیر هرچه دارد در پارچه گذاشته به سر شال ببندد و بالا بدهد. لیکن در شهر آنها که شأنشان نیست بام دیگرى بروند کاغذ به هم نوشته در آخر کاغذ مى نویسند «شال آتمه»(پاورقی: شال نیانداز) در جایزه به فراخورشان هم چیزى روانه مى کنند، یعنى هرکس سبقت به دیگرى گرفته باشد.
چهارشنبه سورى طهران
اما در طهران اول مغرب در هرخانه توى حیاط نه پشت بام بوته آتش مى زنند و از روى آن جستن کرده مى گویند «سرخى تو از من ـ زردى من از تو» تا آتش تمام شود. آن وقت آن وقت قلقلکهاى کوچک کوچک که عصر خریدارى شده هرکس یک پولى از سفید یا سیاه در آن انداخته و پرآب مى کنند از پشت بام به کوچه انداخته مى گویند غم برو شادى بیا. صبح فقرا با هرکس زودتر بگذرد پول را برمى دارد. آجیل و بعضى تنقلات هم در شب صرف مى کنند.
توپ مروارید
اما بیشتر از زنها که از درجه عالى نباشند اول غروب دخترهاى خود را برداشته مى برند میدان ارگ و از زیر توپ مروارید رد مى کنند که بخت آنها باز شود. شوهر کنند، یا شوهر کرده باشند سفیدبخت شوند، یا اولاد بیاورند. به طورى در این عصر آنجا جمعیت مى شود که حساب ندارد. توپچى قراول توپ هم مبلغى آن شب دخل مى کند.
هرکس پولى باید بدهد، و الّا مانع مى شود. از این کار فراغت حاصل کردند آن وقت دخترها را در جلوى حیاط خود توى کوچه مى نشانند یک قفلى هم به لباس دختر کلید مى کنند. هرکس از مردها عبور کند آن پیرزالى که نزدیک دختر ایستاده مى گوید برادر زحمت کشیده این قفل را باز کنید. آن مرد هم این دعوت را با کمال میل قبول مى کند نزدیک مى رود کلید را از پیرزن گرفته بسم اللّه گفته قفل را باز مى کند و مى گوید انشاء اللّه سال دیگر شوهر مى کند، سفیدبخت مى شود. بعد نقلى، شکر پنیرى یا شیرینى دیگرى ضعیفه تعارف مى کند که حالا دهان خود را شیرین کنید. این مسئله هم تمام مى شد.
فالگوش
آن وقت فالگوش مى روند. (با شنیدن سخنان دیگران آینده ی خود را تشخیص بدهند) کسانى که مانعى در خانه داشته باشند پشت در اطاق دیگرى رفته گوش مى دهند که صحبت مى شود به فال نیک یا بد مى گیرند و این فالگوش منحصر به دخترها نیست بلکه پیرزن ها براى زیارت فال گوش مى روند دیگران براى اولاد یا نیت دیگرى لیکن اغلبى کوچه ها فالگوش مى روند و این را صحیح تر مى دانند و مجرب تر در گوشه کوچه ایستاده تا عابرى بگذرد و تکلم کند. مردها بعضى در این شب مخصوصا به خودشان مخمر مى کنند که همه را حرف بد بگویند (تا کسانی را که فالگوش ایستاده اند اذیت کنند با این جملات:) «پدرسوخته زنکه دیشب به قدرى اوقات مرا تلخ کرد که نزدیک بود طلاقش بدهم». «زن من اولادش نمى شود زن خواهم گرفت.» از اول خیابان تا آخر از این مقوله صحبت مى دارند. زنهائى که فالگوش ایستاده اند زیر لب مى گویند مرده شور ترکیب خودت و زنت را ببرد. خودت چه هستى که اولادت باشد. بعضیها نیک وبد حرف مى زنند تا همه را نرنجانده باشند این مطلب هم که تمام شد به خانه ها رفته صحبت فالگوش را مى کنند و به خود نوید شوهر و زیارت مى دهند. (ج 5، ص: 4029 ـ 4031)
توپ مروارید
شب چهارشنبه سورى بود، از ارگ آمدم که خلوت تر باشد. تا یک ساعت و نیم از شب رفته جمعیت زن و دختر از زیر توپ مروارید مى گذشت. چله برى، بخت گشائى و سلامتى مى طلبیدند، دخیل مى بستند. عصر بقدرى ازدحام از خانمها شده بود که آژان عبور و مرور را از آنجا و خیابان جباخانه تا دم درب تکیه دولت [را] قدغن کرد. (ج 9، ص: 6811)
منبع: روزنامه خاطرات عین السلطنه (درگذشت 1350 ق)، تحقیق: مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، اساطیر، چاپ اول، 1374 ش.